مرگ های قشنگ

حالا بعد از این همه ننوشتن؛ یک باره سر و کله ام با یادداشتی از مرگ پیدا می شود را بگذارید به حساب تاثر بر انگیزی قضیه. هرچند که قضاوت با خود شماست.  

چند روز پیش وقت نهار که از اداره بیرون آمدم با وجود سردی هوا؛ خورشید خانم عشوه کنان رویی نشان داده بود و عالم و آدم مست دیدارش.( تنها کسانی که در کشورهای کم آفتابی مثل اینجا بوده اند می دانند که آفتاب چه گوهر نایابی است برای ما . ) 

خلاصه که بنده هم گاز زنان به ساندویچ نهارم آمدم که عرض خیابان را رد شوم و وقت نهارم را در پارک نزدیک اداره با خورشید خانم بگذرانم. هوا چنان ملس شده بود که آواز پرنده ها از هر سو شنیده می شد. هنوز مشغول چپ و راست نگاه کردن به دو سوی خیابان بودم که صحنه عجیبی که دیدم سبب شکستن این سکوت طولانی و نوشتن این پست  شد: 

 دو تا پرنده کوچک شبیه گنجشک اما با بال های زرد و آبی وسط خیابان چنان در هم پیچیده بودند و عشق بازی می کردند که حتا خطر له شدن زیر ماشن ها را به جان خریده بودند و همان وسط خیابان چنان غلط و واغلط می زدند که گویا می دانستد این آخرین عشقولانه شان خواهد بود آخرین جیک جیک مستانه و آخرین هم آغوشی! 

عبور کشنده چند ماشن را از سر گذراندند و کماکان مست باده عشق وسط خیابان پر از ماشین. 

درست لحظه ای که یکی نقش خیابان بود تا آن دیگری کام جویی کند ماشنی که رد میشد برای همیشه به آسفالت چسباندش! صحنه وحشتناک بود مخصوصا آنجا که جفت دیگر شیون کنان چنان جیک جیک می کرد که راننده مجبور شداز ماشین پیاده شود پرنده عاشق چسبیده به آسفالت را در دستانش بگیرد و با کلی تاثر سوار ماشینش کند و برود. جفت به جا مانده کماکان شیون می کرد.افسوس و صد افسوس که موبایلم همراهم نبود تا از این مرگ زیبا تصویر بگیرم اما مطمئنم یکی از صحنه های جاودانه ذهنم خواهد شد.  

دومین مرگ قشنگ مربوط به زوج جوان بیست ساله ای که همین چند روز پیش در خبرها بود که در آغوش هم در تختخواب در اثر حادثه انفجار گاز در شهر  Luik  بلژیک زمین خاکی را باهم و در آغوش هم ترک کردند. 

.http://www.hbvl.be/nieuws/binnenland/aid898712/duizenden-mensen-herdenken-slachtoffers-gasexplosie-luik.aspx